حمام جرمنی | ||
[نوشتههای رضا ستار دشتی] پیشتر، گفتهام که در کنار آدمهائی که تصویری از چهرهی روزگارشان بودند، از مکانهائی خواهم گفت، که درساختارِ فرهنگی و اندیشهی مردم، نقشی داشتهاند. با اجازهی شما از «حموم جرمنی» شروع میکنم، که نه فقط حمامِ بزرگ و تمیزی بود، بلکه محل تبادل فرهنگی و آشنائی با خُلق و خوی مردمی، شده بود که تقریبا از سراسر ایران، به آبادان، آمده بودند. («دروغ چرا؟» کسی نمیداند، درآن دورهی «انگلیسیزده» چطو، بزرگترین حمام شهر، «جرمنی» شده. شاید «کل قاسم»ی بوده و همراه «خالو ناپلیون»ش د ررکاب «رئیس علی دلواری*» با انگیسیها، جنگیده و بعدها حمام را «جرمنی» کرده، تا خارِ «چیشای چپ» انگلیسیها باشد!) این حمام، با معماری سنتی طاق ضربیاش، حاصل کار معمار و بنّایان و کارگران اصفهانی و یزدی بود. از آنجا که مصرف سوخت و آب تصفیه شدهاش را شرکت نفت، مجانی، تامین میکرد، هیچ امساکی در مصرف آب نبود و روزی دوسه بار، آب هر دو خزینه راعوض میکردند. علاوه بر آن شش دوش داشت که تقریبا مُدام باز بود. غیر از خزینهی آب گرم ــ که همهی طول سال بر قرار بود ــ خزینهی دیگری کنارش داشت، که تمام تابستانِ طولانی آبادان، پر از آب خنک بود و گرمای جانفرسا را تسلائی میبخشید. «سرِبینه» (رختکنیاش) ارزانترین، پناهگاهِ مردمِ کم درآمدی بود، که از هُرم گرمای باد گرم، به آن پناه میبردند و در سایهی «مَشت» تاقِ بلندِ آجریش، میلمیدند. حوضی نسبتا بزرگ، در وسط صحنش بود که چرخشِ پنکهی سقفیش، جانشینِ «کولرِ آبی» شده بود و موجهای ریز حوض را، مثل فلسِهای نقرهئیِ «راشگو» میکرد. بعضیها، وقتی که «دلاکها» ناهارشان راــ که اغلب، «دیزی» خانه گی بود ــ میخوردند؛ آنهائی، غذای مختصری، مثلِ نان و پنیر و هندونهشان را همان جا میراندند. پشت سرِ «دَخلدار»، نیمچه چایخانهئی بود، با منقلی پُراز «خورَنگ هایِ» ** خاکسترپوشی، که چندین «سوپرقوریِ» چینی را در بغل گرفته بودند. (همهی قوریها، «بَست خورده و گنگو دار» بودند.) مردمِ گرمازده، دور تا دورِ آن حوضِ با صفا، لُنگی را، بالش سر، میکردند و دراز میکشیدند. صدای یکنواخت پنکهی «جی سی» و «خُرّ و پُفِ» برخیشان، «لالائیِ» دیگران میشد. (اگر از بالا نگاه میکردی، حوض وسط، مثل «فیرویل» ِچرخ جلوئی «سیکِل» بود و آدمهای شلال شدهی دورش، عینهو «اِسپُک»های چرخ میشد.) وقتی «تَکِ گرما» میشکست و بعد از خواب خوش نیمروزی، کمتر کسی، از صرف یکی دو استکان چایِ تازه دم، صرفِ نظر می کرد. *برای آشنائی با «رئیس علی»، به «گوگِل» فارسی مراجعه کنید. سریال تلویزیونی «دلیران تنگستان» شاید، گویاتر و راحتتر باشد. برای آشنائی با یکی دیگر از دلیران آن سرزمینِ بلاخیز، فیلم «تنگسیر» را ببینید از کارگردان برجستهی آبادانی «امیر نادری»، با بازیگری خوب «بهروز وثوقی» یا از «صادق چوبک»، رمان «تنگسیر» ش را بخوانید. **مردم دشتستان و تنگستان به ذغالهای گداختهی سرخ رنگ، میگفتند «خورنگ» که شاید در اصل، «خورـ رنگ» بوده، که رنگِ سرخِ خورشید، است. این تتمّه را، ابتدا فقط محضِ اطلاعِ آن گروه ازدوستانی نوشتم که حمامِ عمومی را ــ مخصوصا «جرمن» ــ، تجربه نکردهاند، بعد دیدم، اگرشما هم بخوانید میتوانید مطمئن باشید که ضرر و خطرش، به مراتب، کمتر از خواندنِ خبرِسنگسار و اعدام است! وارد «حمام جرمنی» که میشدی، دورتادورِ رخت کنی (سربینه)ش، آویزههائی بود که لباسها را میآویختند. «لُنگ» قرمز رنگی میدادند که به کمر ببندی و دور از چشمِ ناپاکِ دیگران، خلعِ «شورت» شوی. (هیچکس مُجاز نبود که با «شورتِ» خودش وارد شود.) ازآنجا که میگذشتی به «واجبی خونه» میرسیدی که بویِ گندِ «دبّاغ خونه» میداد. دهتا اتاقکِ تک نفرهی بیحجاب داشت و کاسههای واجبی*. («واجبی» را «دوا» و «نوره» هم مینامیدندش که عبارت ازآهکِ خیسیده بود که برای ستردنِ موهای زائد پائین تنه وزیربغل، به کارمی رفت.) بعضی «نوخطان» برای مصون ماندن از چشم هیزِ «واخو»ها (بچه بازان) به پاها و سینهشان هم میمالیدند تا پرازموی سیا ه شود! (بایدهرچند دقیقه یکبار، امتحانش میکردی وگرنه اگر طولانی میماند، پوست از تنت جدا میشد.) وارد صحنِ حمام که میشدی، اگرازواجبی سرا درآمده بودی، یکی از دلاک هاــ به قصدِ گرفتن انعام ــ، «خوش آمدی» میگفت و روی پایت طشتِ آبی میریخت که وارد خزینه شوی. اگر زمستان **بود و لازم داشتی، دلاکی پیش میآمد و با کیسهی زبرو بدبویش وکمی «سفیداب»، چرکِ تنِ خیس خوردهات را میگرفت. (تورا نمیدانم اما اغلب مردم فقط هفته ئی یک باربه حمام میرفتند.) بعد نوبت صابون میشد ــ که معمولا بروجردی یا مراغهئی بود ــ کیسهی پارچهئی سفیدی را پُر از باد و کف میکرد و انبوهی روی سر و تنت، میریخت. (بعضی بچهها نفسشان میگرفت و دست و پا میزدند و همین بود که هیچ بچهئی با رضایت، به حمام نمیرفت.) وقتی کارت تمام میشد و قصد رفتن میکردی، دلاکت داد میزد: «پاکیزه هووو» و کارگری با لُنگ خشکی ودو حوله، میآمد ولُنگ را دورت میگرفت تا لُنگِ خیست را از خود جدا کنی. حولهی بزرگ و ظاهرا تمیزی روی دوشت میانداخت و با حولهی کوچکتری روی سرت، عمّامهئی میساخت. به رخت کن که میرسیدی، ابتدا باید پاهایت رادر «پاشویه»ی کنار حوض «آب کشی» میکردی، بعد روی سکوئی مینشستی و کارگری پیش میآمد و «عافیت باشه»ئی میگفت و اول چند تا «گلمُشته» به کول و کمرت میزد. کف دستهایش را «بلم» میکرد و ترقّ و توروقّ به کمرت میکوبید و «مُشت و مال»ت میداد. (اگرــ دورازجان شما ــ گردنت «رگ به رگ» میشد یا کَت و کولت «از جا در میرفت» پیر مردِ «دخلدار»، ــ که شکسته بند هم بود ــ با چابکی و صدای «تقّ»ی جاش مینداخت. بعد استکانی چای ــ اغلب تازه دم ــ پیش پایت میگذاشتند. (زمستانها چای دارچین و تابستانها چای لیمو عمانی هم بود.) دوتومن خرجِ آب و کیسه وصابون و واجبیت میشد و دست کم، پنج قرون هم پول چای ومشت ومالت وهمین قدرها هم باید انعام میدادی. (ما «بچههای تیم شاهین» که هفته ئی دوسه باراز «آب خالی» استفاده میکردیم، فقط هفته ئی دوتومن میدادیم. وقتی «صفریان» ما، پزشک شد؛ مجبورمان کرد که لُنگ اختصاصی داشته باشیم.) تا از درحمام بیرون میآئی، اولین نفری هستم، که با دیدن سروروی شسته و رُفتهات، میگویم: «ساعت حموم»! که مقصودم «صحّت حموم» ست! *اما چرااین «دوا» ی بدبو وخطرناک، به درجهی رفیع «واجبی!» نائل آمده بود، کسی نمیدانست ونمی داند، حتا استاد «دهخدا». اما شاید، «ملّا خلیل» خوش ذوقِ! ما ــ که حوزهی قم را نیمه کاره رها کرده بود ــ ازکسی شنیده بود، یا خوانده بود که ــ با وجود نهیِ مکررِپدرم و درپیش روی ما پسربچهها ــ با مردان همسایه؛ شوخی میکرد ومی گفت: «خالو! فاتحهی اهل قُبورمُستحبّه، اما شوِجمعه دوچیزه که واجبه، اولیش واجبیه، دومیشه، دیگه خودت میدونی»! ** شاید کسی بگوید: «آبادان زمسونش کجا بود!» اما واقعیّت میگوید: سرما و گرما را، بدن احساس میکند، نه درجهی هواشناسی |
||
|
بلاگنیوز |
صفحه اصلی تیتــر اخبــار آرشـــیوهـــا تمـاس با مـا انجمن بلاگنیوز دربــــاره بلاگنیوز اساسنامه بلاگنیوز راهنمايی همکاران دعوت به همکاری ورود همکاران سخن سردبیر آمار RSS |
آگهی شما در بلاگنیوز |
پشتیبانی مالی |
پيشنهاد بلاگنيوز |
دوستان بلاگنيوز وبلاگهای به روز شده پرشین بلاگرز بالاترین سایکو |
آخرين اخبار سايتها |
روزنامههای ايران تابناک بالاترین بیبیسی فارسی پارسيک روز آنلاین گویا هفتان وبلاگهای به روز شده |
جستجو در اخبار |
کد لوگوی بلاگنيوز |
![]() ![]() |
سی مراجعه آخر |
... ادامه همراهان بلاگنيوز |
Copyright |
Copyright © 2005 Blog News. All rights reserved. Designed by 1saeed.com. ![]() |